معنی واحد فشار
لغت نامه دهخدا
واحد فشار. [ح ِ دِ ف ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) واحدی که برای اندازه گیری فشار به کار میرود. رجوع به فشار شود.
واحد فشار دردستگاه.S.T.M پیز (pz) است. رجوع به پیز شود. اضعاف پیز که خود بعنوان واحدهای جداگانه ای به کار میروند عبارتند از: هکتوپیز (hpz) که برابر صد پیز است.رجوع به پیز شود. میر یا پیز (mapz) که برابر است با 10000 پیز. رجوع به پیزشود. اجزای پیز که هر یک بعنوان واحد مستقلی به کارمیروند عبارتند از: سانتی پیز (cpz) که برابر است با 1100 پیز. رجوع به پیز شود.
باری که برابر است با 110000 پیز. واحد فشار در دستگاه.S.G.C باری است و آن فشار یک دین بر یک سانتیمتر مربع است.
فشار
فشار. [ف ِ] (اِمص، اِ) به معنی فشردن باشد. (برهان). افشار. (فرهنگ فارسی معین). || پاشیدن و ریختن. (برهان). فشردن. فشاندن. افشاندن. || سنگینی که بر روی چیز فرودآورند. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح فیزیک) نیرویی که بر یک سانتیمتر مربع سطح اثر نماید فشار نامیده می شود. برای محاسبه ٔ فشار باید وزن جسم و یا نیروی وارده را بر سطح اتکاء تقسیم نماییم. هرچه سطح اتکاء کمتر باشد فشار بر آن سطح زیادتر است و برعکس. و نیز هرچه نیرو زیادتر باشد، فشار بر سطح بیشتر است. همچنین هرچه وزن جسم زیادتر فشار حاصل بیشتر خواهد بود. فشار یک نقطه درداخل مایع با ارتفاع آن نقطه از سطح مایع متناسب است. در فشار دو قانون از ارشمیدس و پاسکال وجود دارد. (از کتب درسی فیزیک). || (نف مرخم) فشارنده. (برهان). بصورت پسوند در ترکیب آید:
شیر علم را حیات تحفه دهی تا شود
پنجه ٔ شیران شکن حلق پلنگان فشار.
خاقانی.
فشار. [ف ُ] (ع اِمص) بیهوده گویی. (منتهی الارب). هذیان و این لغت از کلام عرب نیست و از استعمالات عامه است و از آن فعل نیز سازند. (از اقرب الموارد):
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.
مولوی.
هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرندش به دار.
مولوی.
فشار. [ف ِ] (اِخ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز، دارای 281 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
حل جدول
اتمسفر
واحد سنجش فشار
پاسکال
واحد سنجش فشار صدا
دسی بل
دسیبل
واحد سنجش فشار هوا
دسیبل
واحد اندازه گیری فشار
بار
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
فشردن، زور آوردن بر کسی، فشار آوردن
فرهنگ عمید
نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود،
[مجاز] رنج روحی یا جسمی،
(اسم مصدر) (سیاسی) اعمال خشونت در فعالیتهای سیاسی: گروه فشار،
(اسم مصدر) [مجاز] اصرار، پافشاری،
* فشار اسمزی: (فیزیک) فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک، اوره با آن آب را از لای غشایی که آنها را از آب جدا کرده به سوی خود میکشند،
عربی به فارسی
یک , تک , واحد , شخص , ادم , کسی , شخصی , یک واحد , یگانه , منحصر , عین همان , یکی , یکی از همان , متحد , عدد یک , یک عدد , شماره یک
معادل ابجد
600